پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
مجموعه ای از عجیب ترین ماشین عروس
نوشته شده در یک شنبه 10 بهمن 1389
بازدید : 1822
نویسنده : TAKPAR

بقیه در ادامه مطلب...



:: موضوعات مرتبط: طﻨﺰ و ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ , ,
:: برچسب‌ها: مجموعه ای از عجیب ترین ماشین عروس ,



شباهت یک زن باعادل فردوسی پور
نوشته شده در یک شنبه 10 بهمن 1389
بازدید : 1773
نویسنده : TAKPAR

عکس
جنجالی شباهت یک زن به عادل فردوسی پور


:: موضوعات مرتبط: طﻨﺰ و ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ , ,
:: برچسب‌ها: شباهت , یک زن , با , عادل فردوسی پور ,



کاسه چوبی
نوشته شده در شنبه 9 بهمن 1389
بازدید : 2081
نویسنده : TAKPAR

پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود. اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند. پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند. گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند. اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟‌” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد. این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد. قدرت درک کودکان فوق العاده است .چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده ، گوشهایشان در حال شنیدن . ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است.اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک میبینیم، این نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.


:: موضوعات مرتبط: رمان و داﺳﺘﺎن , ,
:: برچسب‌ها: کاسه چوبی ,



بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین
نوشته شده در شنبه 9 بهمن 1389
بازدید : 2258
نویسنده : TAKPAR

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

: بعداز اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری.

:به آهنگ مورد علاقت ازرادیو گوش بدی

:به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

:دوستای جدید پیداکنی

: عضو یک تیم باشی (دیوار نشین باشی)

:وقتی "اونو" میبینی دلت هری بریزه پایین

: یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

:یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی

: تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه

: از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می تونی بخوابی

:از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

 

:توی شلواری که توسال گذشته ازش استفاده نمی کردی پول پیداکنی

:برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی


:: موضوعات مرتبط: سخنان ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر , ,
:: برچسب‌ها: بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین ,



بازدید : 1938
نویسنده : TAKPAR

بقیه عکسا تو ادامه مطلب خوش باشید ( دوستون دارم خیلی زیــــــــــــــــاد)


:: موضوعات مرتبط: طﻨﺰ و ﺳﺮﮔﺮﻣﯽ , ,
:: برچسب‌ها: بیا تو فقط بخنـد ,